سهتار من
نالد به حال زار من سه تار من اين ماية تسلي شبهاي تار من
اي دل ز دوستانِ وفادارِ روزگار جز ساز من نبود كسي سازگار من
در گوشة غمي كه فراموش عالمي است من غمگسار سازم و او غمگسار من
اشك است جويبار من و، نالة سه تار شب تا سحر ترانة اين جويبار من
چون نشترم به ديده خلد نوشخند ماه يادش به خير خنجر مژگان يار من
رفت و به اختران سرشكم سپرد جاي ماهي كه آسمان بربود از كنار من
آخر قرار زلف تو با ما چنين نبود اي مايةقرار دل بيقرار من
اختر بخفت و شمع فرو مرد و همچنان بيدار بود ديدة شب زندهدار من
يك عمر در شرار محبت گداختم تا صيرفيّ عشق چه سنجد عيار من
جز خون دل نخواست نگارندة سپهر بر صفحة جهان رقم يادگار من
من شهريار ملك سخن بودم و نبود جز گوهر سرشك، در اين شهر، يار من